آگهیهای ترحیم روزنامه را که خواندم با خودم گفتم: دخـتـری کـه مُـرد ... چـه آسـان بـه خـاک پـس دادیـمـش ؛ و هـمـسـایـه اش ، زیـارتـش قـبـول ... دیـشـب از سـفـر رسـیـد مـکـه رفـتـه بـود معجـــــــزهام خنــــــدانــــدنِ کـودکـان ِ خیـابـانـی بود ... معلم شاگرد را صدا زد تا انشایش را درباره علم بهتر است یا ثروت بخواند.پسر با صدایی لرزان گفت:ننوشتیم آقا...!پس از تنبیه شدن با خط کش چوبی او در گوشه کلاس ایستاده بود و در حالی که دست های قرمز و بادکرده اش را به هم می مالید زیر لب می گفت:آری!ثروت بهتر است چون می توانستم دفتر بخرم و بنویسم!!! .................................................................................................
چرا هر روز اینقدر دکتر، مهندس، مدیر شرکت،
استاد و حاجی... فوت میکنند...
اما وقتی از قیمت چاپ یک آگهی ترحیم در روزنامه مطلع شدم،
فهمیدم،فقرا همیشه بیصدا می میرند
......................................................................
دیـشـب گـرسـنـه بـود
...................................................................
مــن اگــــر پـیـامـبـــر میشدم ،
............................................................
تنها و غریب مانده ای!
دست هایت کوچک است اما دردت بزرگ!
چشم هایت کودک است اما نگاهت پیر!
پدر داری اما نداری...!
مادر ... داری؟!
خواهر 14 ساله ات، مادر کودکی ست!
برادر 12 ساله ات، خرج خانه می دهد!
و تو! نمی دانی معنای کودکی چیست!
کاش زمین دهان باز می کرد!
کاش زمین دهان باز می کرد و
همه ی ما ; مردمانش را می بلعید!
کاش....
.................................
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |